حکایتی از قابوسنامه و معادل آن در دیوان ایرج میرزا
خواستم که شکر او به تو رسانم افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت دل تنگ شد. این مرد گفت: ای حکیم، از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگ دل گشتی؟ افلاطون گفت: از تو مرا رنجی نرسید ولکن مرا مصیبتی ازین بتر چه بُود که جاهلی مرا بستاید و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم که کدام کار جاهلانه کردم که به طبع او نزدیک بود که او را آن خوش آمد و مرا بدان بستود؟ تا توبه کنم از آن کار و این غم مرا آنست که هنوز جاهلم که ستوده جاهلانم،چه ستوده جاهلان هم جاهلان باشند.
کیکاووس بن اسکندر ، قابوسنامه
نظیر:
سر راه حکیمی فحل و دانا شنیدم داشت یک دیوانه ماوا
بد آن دیوانه را با عاقلان جنگ سر و کارش همیشه بود با سنگ
ولی چشمش که بر دانا فتادی بر او از مهر لبخندی گشادی
از این رفتار او دانا بر آشفت در اندیشه شد و با خویشتن گفت
یقینا" از جنون در من نشانست که این دیوانه با من مهربانست
همانا بایدم کردن مداوا که تا زایل شود جنسیت از ما
ایرج میرزا ، دیوان
ادبی آموزشی